انگار اگر هر روز هم به قبرستان یا مراسم ختم برویم، باز هم یادمان میرود که مرگ همین نزدیکی هاست...
قبرستان یا آرامستان، هر چه دوست داری بگو فرقی نمیکند اینجا آخر دنیای رنگارنگ توست و تو با هر قد و قواره ای باشی بیش از یک قبر جا نداری.
قبرستان برای برخی زیباترین جای دنیاست برای آنان که فهمیده اند این دنیا پایانی دارد و روزی باید جمع کرد و به سرایی دیگر رفت.
احتمالا همه ما یکبار به قبرستان شهرمان رفته ایم.
آنجا مکانیست که ساکنانش همه یکسانند، هنرمند، پارسا ، گنهکار ، کودک، پدر و مادر . درست مثل زمانی که متولد شده ایم.
آنجا دارا و ندار نمی شناسد.البته این شناسایی فقط محدود به زیر خاکش می شود، هنوز روی خاکش فقیر ، فقیر است و غنی ، غنی ؛ از سنگ روی قبرشان پیداست و از خیرات بستگانشان حتی.
آنجا بسی منظم است و هرکس نشانی دارد، قطعه ، ردیف و بلوک. تو فقط میتوانی در جای خودت آرام گیری، چون تو را در گور دیگری نمیگذارند!
آنجا جایی است که تمام نوشته های روی قبرها را به خط نستعلیق می نویسند!
راستی آنجا دیگر تفکیک جنسیتی هم نیست!
و آنجا دیگر تنهایی، تنهای تنها.همه فقط تا دم قبر با تو هستند.البته اصراری هم نداری که داخل بیایند.یک متر جا که بیشتر نیست!
این روزها تا فرصت هست کمی هم به مرگ فکر کنیم، چون روزی می رسد که برای فکر کردن خیلی دیر است...
«به ما هم که گفته اند شما ... در فرصتهای مناسب بروید قبرستان -حالا اختصاصی به روز و شب جمعه ندارد- (به این خاطر است که) قبرستان مدرسه است. بسیاری از ماها نمیدانیم اصلاً قبرستان رفتن برای آن درسگیری است، خیال میکنیم برای آمرزش اموات است البته آمرزش اموات و موعظه هم در آن هست.»
آیة الله جوادی آملی
ستارخان نوشته بود:
من هیچ وقت گریه نمیکنم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد ایران زمین میخورد...
اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش..
دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف...
علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن...
با خودم گفتم آلان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که مارو به این روز انداخته...
اما...
مادر کودک اومد طرفش و بچش رو بغل کرد و گفت : عیبی نداره فرزندم... خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم... اونجا
بود که اشکم در اومد...
پی نوشت:
کاش ما هم کمی یاد می گرفتیم...
الان نیازی نیست که خاک بخوریم فقد باید کمی از چشم و هم چشمی هامون کم کنیم و با افتخار کالای ایرانی بخریم.
Ref:http://go.charchoob.com/index.php?url=http://www.robe-farda.com
اگه واقعا دغدغه کار فرهنگی در دانشگاه و وبلاگ و... را دارید ولی نمی دانید چطور باید عمل کنید این قطعه از سخنرانی استاد پناهیان را از دست ندهید.
دانلود فایل صوتی(15دقیقه-5مگابایت)
+یه کلیپ صوتی خصوصی جنجالی از استاد برای خودمون!
معرفی کتاب«غیرقابل چاپ» + لینک دانلود
این کتاب اثری متفاوت از سید مهدی شجاعی است.مطمئن باشید با خواندن چند خط زیر از فصل اول،همه کتاب را یک نفس تا آخر میخوانید.
فصل اول
و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قابحت داره والله.
زن بر سر مرد که از او فاصله میگرفت فریاد کشید: هر چی از دهنت در بیاد، میگی و بعد هم مثل گاو سرتو می
اندازی پایین می ری؟
یک نفر پسید: چی شده خانم؟ مزاحمتون شده؟
زن همچنان که به دنبال مرد می دوید و سه چهار نفر دیگری را هم به دنبال خود میکشید، گفت:
- از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت.
ادامه متن را در ادامه مطلب بخوانید
ادامه مطلب ...
برگی از دفتر محاسبه نفس سردار شهید حسین قجه ای
شما هم از این دفترچه ها میخوای؟بسم الله
لینک دانلود نرم افزار محاسبه نفس
هدف از طراحی این نرم افزار ثبت خوبی ها و بدی هایی است که کاربر در هر روز انجام داده ، و در جهت محاسبه نفس و ارزیابی رفتار خود می باشد .