یادداشت های یک افسر جوان

دانشجویان،افسران جوان جبهه مقابله باجنگ نرم هستند.حضرت امام خامنه ای

یادداشت های یک افسر جوان

دانشجویان،افسران جوان جبهه مقابله باجنگ نرم هستند.حضرت امام خامنه ای

شارون استون زن خوشگلیه ولی شما متاسفانه اصلا خوشگل نیستین.

معرفی کتاب«غیرقابل چاپ» + لینک دانلود

این کتاب اثری متفاوت از سید مهدی شجاعی است.مطمئن باشید با خواندن چند خط زیر از فصل اول،همه کتاب را یک نفس تا آخر میخوانید.

فصل اول

شبیه یک هنرپیشه خارجی:
این داستان در سال 1356 نوشته شده است.
مرد از زن که به شدت احساس زیبایی میکرد، پرسید:
- ببخشید! شما شارون استون نیستین؟
زن با عشوه گفت: نه..ولی.
و پیش از آنکه ادامه بدهد ، مرد گفت:بله، فکر میکردم. چون...
زن حرفش را برید:ولی همه میگن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟
مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه میکنن. به خاطر اینکه شارون استون زن خوشگلیه ولی شما متاسفانه اصلا خوشگل
نیستین.
به همین دلیل من فکر کردم شما نباید شارون استون باشین.
زن تازه فهمید که رودست خورده، با عصبانیت فریاد کشید:
- بی شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟
مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچکدام فکر نمیکنن که شبیه شارون استونن.
زن همچنان معترض گفت: خب ،که چی؟
مرد گفت: چون شما فکر میکردین که شبیه شارون استون هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم.
زن دوباره عصبی شد: برو ننه تو از اشتباه در آر.
مرد همچنان با خونسردی توضیح داد: عرض کردم که؛ والده من یه همچی تصوری راجع به خودش نداره. ولی چون
شما یه همچی تصوری دارین..
زن فریاد کشید: اصلا به تو چه که من چه تصوری دارم.
و کیفش را برای هجوم به مرد بلند کرد.
مرد خوب را عقب کشید و خواست که به راهش ادامه دهد.
اما زن دست بردار نبود . و سه چهار نفری هم که از سر کنجکاوی جمع شده بودند، ترجیح میدادند که دعوا ادامه پیدا
کند.
یک نفر به مرد گفت: کجا؟ صبر کنین تا تکلیف معلوم بشه.
دیگری گفت: از شما بعیده آقا! آدم به این با شخصیتی!
و به کت و شلوار مرتب مرد اشاره کرد.

و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قابحت داره والله.
زن بر سر مرد که از او فاصله میگرفت فریاد کشید: هر چی از دهنت در بیاد، میگی و بعد هم مثل گاو سرتو می
اندازی پایین می ری؟
یک نفر پسید: چی شده خانم؟ مزاحمتون شده؟
زن همچنان که به دنبال مرد می دوید و سه چهار نفر دیگری را هم به دنبال خود میکشید، گفت:
- از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت.

ادامه متن را در ادامه مطلب بخوانید

 

 در کلانتری پیش ازآنکه افسر نگهبان پرسشی بکند، زن گفت:
- جناب سروان! من از دست این آقا شاکی ام. به من اهانت کرده.
افسر نگهبان ، سرش را به سمت مرد که موهای جوگندمی اش را مرتب میکرد، چرخاند و گفت: درسته؟
مرد گفت: من فقط به ایشون گفته ام که شما شبیه شارون استون نیستین. اگه این حرف اهانته، خب بله ،اهانت
کرده ام.
افسر نگهبان هاج و واج به زن نگاه میکرد.
زن ،روسری اش را عقب تر برد، آنقدر که دو رشته منحنی مو بتواند مثل پرانتز صورتش را قاب بگیرد.
افسر نگهبان، نتوانست نگاهش را از زن بردارد.
زن گفت: اصلا به ایشون چه مربوطه که من شبیه کی هستم؟ افسر نگهبان به مرد گفت: اصلأ به شما چه مربوطه
که ایشون
شبیه کی مستن؟
مرد گفت: شما اکو این؟
افس نگهبان گفت: !کو چیه؟
مرد گفت: منظورم امپلی فایره که صدا رو تکرار می کنه.
افسر نگهبان گفت: جواب سؤال منو بده.
مرد گفت: اخه من دارم تو همین جامعه زندگی می کنم. چطور می تونم نسبت به مسائل اطراف خودم بی تفاوت
باشم. یه پیرزنی رو دیروز دیدم که فکر می کرد سوفیالورنه. انقدر طول کشید تا من حالش کنم که اینطور نیست.
آخرش هم فکر کنم نشد. دیروز اتفاقأ کلانتری سیزده بودیم. پیش سروان منوچهری. بخاطر همچین شکایت مشابهی.
افسر نگهبان که همچنان ،شق و رق نشسته بود، فاتحانه خودکاری از جیش دراورد و برگه های بلند پیش رویش را
مرتب کرد:

- پس این مزاحمت برای خانمها کار هر روز شما ست.
مرد گفت: نه، هر روز نه، مر وقت مواجه شم. گاهی وقتها هم روز دوبار.
البته فقط خانم ها نیستم. با خیلی از آقایون هم همین مشکل رو دارم. بعضی ها فکر میکنن مارلون براندوان ،
بعضی ها فکر میکنن آرنولدن، تازه فقط مساله مشابهت با هنرپیشه ها نیست.
زن آینه کوچکی از کیفش در اورد و با دستمال کاغذی خرده ریمل های زیر چشمش را پاک کرد و در حالیکه درکیفش
می گذاشت، گفت: یه مزاحم حرفه ای! خوب شد که به دام افتادی.
افسر نگهبات گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگی ناپذیر بر و بچه ها.
زن با تعجب گفت: بله؟!
افسر نگهبان گفت: خب البته ما شما رو هم از خودمون می دونیم.
زذ با عشوه گفت: و 1؟ چایی نخورده فامیل شدیم.
افسرنگمبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: اشتیای !چاپی بیار.
سربازی در را بازکرد و پاهاش را به هم کوفت: چشم جناب
سروان. و رفت.
مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفه ای نیستم. فواری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هر جا که تذکری
داده ام، تاوانشم پرداخته ام، کلانتریشم رفته ام. به هیچکی هم بدهکار نیستم.
افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه.
وکاغذی پیش روی مرد گذاشت وگفت: مشخصاتتو بنویس. مرد سریع مشخصاتش را نوشت و کاغذ را برگرداند.
افسر
نگهبان کاغذ را به زن داد وگفت:
- شما هم مشخصاتتونو بنویسین.
تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چایها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش ر 1 نوشت وکاغذ را به
افسر نگهبان داد.
افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟
زذ گفت: بله، خونه خودمه.
افسر نگهبان گفت: اگه ممکه شماره مو بایل روهم بدین. شاید لازم بشه.(ممکن است عده ای اشکال بگیرند که در
سال 1356 هنوز موبایل اختراع نشده بوده. اشکال وارد است. این بخش بعدا به داستان اضافه شده است)
زن خواست کاغذ را پس بگیرد که افسر نگهبان کاغذ کوچکی را به او داد وگفت: روی همین هم بنویسین کفایت می

کنه.
مرد گفت: منم لازمه شماره موبایل بدم؟!
افسر نگهبان مکقی کرد وگفت: خب بدین. اشکال نداره.
مرد گفت: أخه من مو بایل ندارم.
افسر نگهبان دندانهایش را به هم سایید: پس چرا می پرسی؟
مرد گفت: می خواستم ببینم اشکالی نداره من مو بایل ندارم.
أخه از قوانین بی اطلاعم، اینه که...
افسر نگهبان گفت: نه، اشکالی نداره.

نظرات 2 + ارسال نظر
قایقران یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.ghayeghran.blogsky.com

با این که روایت طنز بود و شاید به عقیده بعضی ها جالب
اما من آثار سید مهدی شجاعی رو به دو دسته تقسیم میکنم،آثاری که روایت گر شخصیت ها و صحنه های عاشورا هستن و بقیه ی آثار
با این که به خوندن کتاب های دسته ی اول به شدت علاقه مندم اما از خوندن کتاب های دسته دوم هیچ لذتی نمیبرم
یعنی به نظرم نویسنده های دیگه ای هستن که داستان های این مدلی رو بهتر از ایشون روایت کنند!
نمونش کتاب کمی دیر تر،بیشتر از نصف نتونستم خوندنش رو تحمل کنم...

پینوشت:یه بار دیگه از روی مطالبی که نوشتید بخونید چون یکم ایرادات تایپیش زیاد بود
یاحق

- در عالی بودن آثار عاشورایی شجاعی که شکی نیست.
- به هر حال روایت طنز خوب، مهارت خاصی میخواد که به نظر من شجاعی تونسته بدون حاشیه و حرف اضافه از عهدش بربیاد.مطمئنا توانمندتر از ایشون در عرصه طنز هست.
- در باب ایرادات تایپی، چون از فایل اورجینال خود کتاب کپی کرده بودم دیگه نمیخواستم در متن دست ببرم!
- یه کتاب طنز خوب معرفی کنید؟

قایقران دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 02:37 ب.ظ http://www.ghayeghran.blogsky.com

البته من خیلی هم اهل خوندن کتاب های طنز نیستم و متخصصین امر باید کتاب معرفی کنند! اما مثلا همین داستان سیستان رضاامیرخانی سرشار از جملات طنز آمیز با معانی عمیقه
و یا همین امیر علی نبویان که مدتی توی رادیو 7 داستان های طنز میخوند؛کتاب چاپ کرده از نوشته هاش که احتمالا باید کتاب جالبی باشه و...

داستان سیستان و کلا کتابهای امیرخانی که طنز نیست هرچند سرشار از جملات طنزه و واقعا آدم لذت میبره از خوندنش
به هر حال ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد